طاهر

آیدا احدیانی
aida_ahadian@yahoo.com



طاهر

هنوز نمی دانست که مرده است طاهر , وقتی دست دراز کرد تا لحاف را بردارد و بکشد بروی تنش که از سرما کرخ شده بود. شاید خواب پنداشت , وقتی برهنه یافت خویش را در زیر آن چلوار سفید, بروی آن سنگ سرد. نمیدانست که مردگان را تنها رها میکنند وقتی فریاد زد بی بی. بی بی بیدارش نکرد از کابوس مرگ تا دست بکشد بین موهای عرق کرده و به هم چسبیده اش , تا پیشانی خیسش را ببوسد و بگوید : " نعوذ بالله . یات, بالام. "
بی بی نمی داند که زنده است طاهر , که اینگونه بی قراری می کند. دو زن دستهایش را گرفته اند تا بیشتر ندرد زخمهای دلمه بسته صورتش را. شیونش سکوت ده را می شکند . زنی قرآن می خواند. زنی دیگر تریاک را در چای حل میکند. بی بی در خواب بزور تریاک هم فریاد خواهد زد, طاهر.
هنوز در را باز نکرده بود طاهر که ,سرما و کولاک برف خود را هل دادند در مرده شور خانه. طاهر باور کرد که زنده است وقتی کرکهای پشت لبش سفید شدند و زانواش به رعشه افتادند از سرما. چلوار را تنگ به خود پیچید. هنوز وحشت مرده بودن کاسته نشده بود که صدای زوزه گرگها را شنید. در سکوت سفید رنگ گورستان شاید چراغ روشن خانه ای سراب را می مانست. با انگشتان کرخ به شیشه زد. مرد هنوز اشهد نماز را نگفته بود که از صدای فریاد زن سجاده را ترک کرد. طاهر خرده جانی داشت هنوز ,تا بگریزد از مرد که با بیل به سمتش می آمد .
چه زود خبر تسخیرِ جسم طاهر, بدست شیاطین, در ده می پیچد. خواب بر همه حرام شده است. همه مردان بیل و کلنگ به دست در حیاط مسجد به انتظار حکم ایستاده اند. بی بی گیچ از خواب و تریاک به عبای شیخ چنگ می زند. التماس می کند , سوگند می خورد که جسم طاهر را از ده ببرد. به مردان خوابزده التماس می کند , که طاهر همه هستی اوست , که نکشند طاهر را. مردان فانوس بدست ده را به سوی گورستان ترک می کنند , و زنان بیمناک کلون ها را می اندازند و کودکان را تنگ در آغوش می گیرند. بی بی از دستهای دو زن که او را به درون خانه هل می دهند فرار خواهد کرد.
طاهر هنوز نمی دانست که حکم بر گشت از عالم اموات , به عالم زندگان مرگ است, وقتی که مردان ده را دید که خصمانه به سمتش می آیند. از روشنی فانوس ها به تاریکی جنگل گریخت. مردان آیه می خواندند, شاید از ترس شیاطین و شاید از بیم گرگها.
بی بی صدای دسته مردان را که می شنود , وارد جنگل می شود. صدای مردان دور می شود. صدای گا مهای بی بی می ماند و صدای زوزه . صدا میزند : " طاهر , بالام . طاهر " پاهای بی حسش تا زانو در برف فرو رفته اند . بی بی هنوز طاهر را نیمه جان بر زمین ندیده است وقتی خدا را فریاد می زند. خداوند فریاد بی بی را خواهد شنید.
باور نکرده است طاهر انعکاس صدای بی بی را , وقتی می گوید بی بی. صدایی از گلو بیرون نمی آید. مانند آنوقتها که توی خواب فریاد می زد و صدا نداشت. شاید باورمی کند سایه بی بی راکه بین درختها را میرود,و قتی باز فریاد می زند بی بی.
بی بی جلو می رود. طاهرش بر روی برفها افتاده, برهنه. شال از سر باز می کند. طاهر چشم باز می کند. بی بی بالای سرش است . بی بی شال را دوره گردن طاهر می پیچد. بی بی چشمهایش را می بندد تا صورت طاهر را نبیند. طاهر فرصت نخواهد یافت تا دوباره بگوید بی بی, وقتی بی بی دو طرف شال را با همه توانش می کشد.
آیدا
هفتم آوریل دو هزارو چهار
کانادا
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31389< 5


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي